:-)

(وقتی یک سری از اسباب‌بازیای کهنه‌ش دور ریخته شده و حالا معترضه):

+من می‌دونم کی پشتِ این قضیه‌ست!!!

چند وقتی که نبودیم...

سلام به دوستای خوبم.

به خاطر عدم دسترسی به نت و گرفتاری‌های معمولِ زندگی، مدتی ازین وبلاگ دور بودم.

مثلا یکی از مسایلی که این روزها به لحاظ جسمی و روحی، سخت مشغولم کرده،

پروسه‌ی جدا خواباندنِ علی در اتاق و تخت خودشه

که از هفته‌ی قبل شروعش کردم و حسابی پر زحمت و وقت‌گیره...

علی در تمامِ این روزها، قد کشیده و بزرگ‌ و باهوش و شیرین‌زیون‌تر شده.

گاهی حرفایی می‌زنه و کارایی می‌کنه که نفسم بند می‌ره از دوس داشتنش...

بگذریم. حالا هستم. :-)

:-)

(وقتی شدتِ بارشِ بارون، خیلی زیاد و ترسناک شده؛ با جیـــــغ):

+ای بارون! بهت دستور می‌دم دیگه نبار!!!

:-)

(با خمیر، یه نشان مثه نشانِ پلیس‌ها درست کرده؛ میاد جلوم و با جدیت و تحکم، نشان رو نشون می‌ده و می‌گه):

+پلیس بهداشت!!!

:-)

(از بیرون، صدای غرش باد میاد):

+وای! باد داره سرمون داد می‌زنه...!

:-)

(وقتی برای بار پنجم در نیم ساعت اخیر، بازم جیش داره، تو راهِ دسشویی می‌گه):

+دیگه دارم جیش‌کلافه می‌شمااااااا....!

:-)

+دلم می‌خواد برام یه جوجه بخری؛ یه جوجه‌ی کوچولو که پنجه‌های پرتقالی داشته باشه و تو چشاش یه قطره اشک باشه!!!