:-)
+خاله سحر! شما هم توی حمامتون لگـد دارین؟ (لگن)
- ۰ نظر
- ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۲۵
+خاله سحر! شما هم توی حمامتون لگـد دارین؟ (لگن)
وقتی کنار هم از خوابِ بعدازظهر بیدار میشیم و بغل و بوس و چلوندن و فشار:
+مامان! دلم برا دریا تنگ شده!
-دوباره میریم ایشالا. خیــلی زود.
+راس میگی؟ چه خوب. اگه رفتیم، لازم هم نیست برام قلاب ماهیگیری بخری، شنا میکنم و ماهی میگیرم و برات کباب میکنم!
+تو کارتونم نشون میده که موجوداتِ شرور رو توی یه محفظـه گیر میندازن!!!
این روزا خیلی خلاصهطور صدام میکنه: مــآذر!!!
یه ملافه انداخته روی سرش که: مثلا من روح هستم و تو ازم میترسی!
میگم باشه و یه جیغِ آروم میکشم که یعنی ترسیدم.
ملافه رو برمیداره و خیلی جدی میگه:
ببین! تصور کن تو یه خانومِ بیپناهی که پدرتو از دست دادی؛ اونجوری بترس!
لُپـش رو میکشم، با یه لحنِ شیرین میگه: نکن بلا گـرفتهی آتیشپـاره!!!
رفته جلوی روشویی تا دست و صورتش رو بشوره.
بعد از چند دیقه صدام میکنه.
میبینم دستاش صابونیه و میخواد براش شیر آب رو باز کنم.
با ادا و اطوار و شرمندگی میگه: فکر اینجاشو نکرده بودم...!
+مامان نقاشیمو ببین
نگاه میکنم. یه جونور ریز و خاکستری شبیه مورچه در یک دشت سبز: این چیه؟ مورچهست؟
با نگاهِ عاقلانـدرسفیـه: این فیله!
-فیـل؟ چرا اینقدر کوچولوئه؟
+آخـه دوووووره...خیـلی دور!