یادم بمونه...
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۵۲ ق.ظ
جمعهی قبل، نمایشگاه نقاشیهای علیِ عزیزم برگزار شد؛
نقاشیهایی که در طولِ یک سالِ اخیر کشیده بود و با مقواهای رنگیرنگی، پاسپارتو شده بود.
یه جمعِ گرم و صمیمی از دوستانمون و بازدیدکنندههای کنجکاو و بچههای همسن و سال خودش؛ علی هم کلی هدیههای خوب گرفت.
بساط گپ و گفت و شیرینی و نسکافه و موزیک هم به راه بود.
روز شلوغی بود. کلی بدو بدو داشت. کلی با همه حرف زدم و توضیح دادم و پذیرایی و مدیریت کردم. شب که برمیگشتیم جسمم خیلی خسته بود ولی روحــــــــــم از شادی بالبال میزد...
- ۹۱/۰۸/۰۶
خدا قوت خانمی....
ما شاء الله چقده بزرگ شده... خدا حفظ کنه این آقا کوچولوی هنرمند ما رو
راستی عیدتون مبارک.
التماس دعا