:-)
يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۳:۲۲ ب.ظ
(موفق شده تکالیفش رو بدون همراهیِ من انجام بده):
+میگم مامان! منم واسه خودم کسی شدما...!!!
- ۲ نظر
- ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۲۲
+میگم مامان! منم واسه خودم کسی شدما...!!!
همه رو چیده کنار هم و دایناسورهای اسباببازی شو هم بینشون گذاشته؛
اینا بخشی از حرفاش حینِ بازیه):
+واو! چه جادهی سنگلاخِ باشکوهی...
+من میدونم! ما نمیتونیم مقاومت کنیم...
+اوه! گدازههای آتش! فرار کنید...
+زمستونه زمستونه زمستون
دلم میخواد آدمبرفی بسازم
دماغش از هویج، چشماش ز گیـــلاس...!
.
.
(اخیرن تو ماشین، تو دسشویی، حینِ بازی، با خودش شعرای ساختگی زمزمه میکنه!)
+من مـوهاتـو میخام...
+مشکل اینه که این خوکها حدِّ خودشونو نمیدونن...
-قهوهایِ کمرنگ!
+خب، اینو قهوهایِ روشن کردم، بقیه رو چه رنگی کنم؟!